رامسر_فروردین93
امروز آخرین جمعه فروردین ماه شاینا جون با مامانی و بابایی و دایی وخاله یه روز خیلی خوبی رو سپری کرد صبح ساعت 8 از خواب ناز بیدارت کردم صبحانه ات رو خوردی الهی من قربونت بشم که چشمات هنوز خواب داشتن وقتی بهت گفتم الان مهتا جونم میاد که با هم بریم تفریح خیلی ذوق کردی و خواب از چشمات پرید سریع رفتی تو کمدت لباسهات رو آوردی که بپوشم تنت ساعت 10 همه اومدن خونه ی ما تا از اینجا حرکت کنیم به سمت یکی از روستاهای رامسر که اسمش سرولات بود . مهتا جون هم تو ماشین ما بود&...
نویسنده :
مامان مریم
2:05